صفحات

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

فیلسوفان طبیعی و سقراط

قبل از اینکه به تفکرات فلسفی واجتماعی،اندیشمندان چون؛ سقراط، افلاطون وارسطو پرداخته شود ، لازم است که فلسفه پیشاسقراطی را بدانیم. در فلسفه یونان باستان قبل از سقراط اندیشه ها برمحور چگونگی پیدایش عالم ومواد تشکیل دهنده آن میچرخید واینگونه نگرش باطرز فکر ماتریالیستی از اندیشه های  فیلسوفان طبیعی که درحدود قرن ششم قبل از میلاد می زیستند سرچشمه میگرفت .اندیشمندان این دوره عبارت اند ازتالس ملطی، اناکسیمندر، واناکسیمنس که بنام فیلسوفان ملطی یاآیونی یاد میشود .
تالس ( 640-  562 ق.م): معتقد بر آن بود که مادۀ المواد هستی آب است ، وزمین برروی آب قرار گرفته است . ارسطو حدث میزند ، ممکن مشاهده طالس به این نتیجه رهنمون باشد که غذای همه چیز ها دارای رطوبت است وخود گرما از رطوبت بوجود آمده و بوسیله آن زنده نگه داشته میشود و آنچیزیکه همه اشیا از آن پدید می آید اصل همه اشیا است .
آناکسیمندر(610-546 ق.م ): عنصر شکل دهنده هستی را اپیرون ( لایتناهی) میداند ومعتقد بود که اصل موجودات چیزی است غیر متعین وغیرمتشکل، بی پایان وبی آغاز وجامع اضداد خشکی وتری ، گرمی وسردی وهرگاه اضداد از یکدیگر جدا میشوند ،ظهور وبروز تولدو حیات روی میدهند وباز هم باهم یکجا میشوند مرگ و(کمون )ورجوع به اصل میشودواز آن ماده غیر متشکل از تاثیر سردی وگرمی عناصر ساخته میشود . خاک سرد آتش گرم ، آب متمایل به سردی وهوای متمایل به گرمی . هیات عالم ازاین چهار عنصر ساخته میشود که به ترتیب روی هم قرارگرفته اند .
اناکسیمندرهم چنین نظریه جالب در باره ء منشأ و تحول موجودات زنده ارائه داد: در آغاز، زمین سیال بود و در فرآیند خشک شدن تدریجی به وسیله ی بخار شدن این مایع سیال موجودات زنده از گرمی و رطوبت پدید آمدند در ابتدا این موجودات از درجات یا رسته های پست تر بودند و به تدریج به واسطه ی سازگاری با محیط به ارگانیسم های برتر تکامل یافتند بشر در بدو امر ماهی بود که در آب زندگی می کرد با خشک شدن تدریجی بخش هایی از زمین از سطح آب بالا آمد و خشک شد و حیوانات آبزی به سطح زمین کوچ کردند و باله های آن ها به واسطه ی اصل سازگاری با محیط به اعضای مناسب برای حرکت بر روی زمین تبدیل شد شباهت میان نظریه قدیمی و نظریه های جدید تکامل قابل ملاحظه است مبالغه درباره ء اهمیت این نظر آسان است اما به هر حال با حسن ظن روشن است که آناکسمیندر به اندیشه ی اساسی سازگاری انواع با محیط دست یافته است.
اناکسیمنس ( 525- 585 ق.م ): هوا را کلمه ای می دانست که مفهوم بی نهایت را دقت و قطعیت می دهد زیرا آنچه آناکسمینس مبدأ همه چیز گرفته است هوایی نامحدود و نامتناهی است که همه ی اشیاء از آن پدید می آیند و مانند بی نهایت که آناکسمیندر قبول داشته است متحرک به حرکت ازلی است اما گویی آناکسمینس بر آن بوده که با قبول این حرکت بتوان مسأله ی اصل اشیاء را حل کرد و گفته است که جنبشی مانند آن چه به غربال داده می شود می تواند چیزهایی را که در آن به هم آمیخته است از هم جدا کرد ولیکن نمی تواند چیزهایی را به وجود آورد از این رو آناکسمینس لازم دیده است که برای تبیین اصل اشیاء علاوه بر حرکت ازلی به مبدأدیگری نیز قائل شود و آن هوا است هوا با تخلخل خود می تواند آتش را پدید آورد و با تکائف متوالی خود به باد و ابر و آب و سرانجام به خاک و سنگ دیگرگون شود. ایشان هوا را با آن خاصیت بی نهایتش ارخه و اصل و مبدأ عالم می دانست که با انبساط و انقباض خویش باعث بوجود آمدن موجودات عالم گشته ممکن است این نظریه با توجه به امر تنفس به فکر او رسیده باشد زیرا آدمی مادام که نفس می کشد زنده است و به آسانی به نظر می رسد که هوا اصل و مبدأ حیات باشد.
  همچنان اندیشمندان دگری یونانی مثل  دموکریت ، هراکلیت ،فیثاغورث، هرکدام از فیلسوفان بر آن بودند که مواد تشکیل دهنده هستی وخالق هستی درخود هستی وجود دارد ، یکی میگفت جهان از اتم ساخته شده واتم هم قابل تجزیه نیست ، دیگری برآن بود که هستی از آتش ساخته شده ، و فیثاغوث مدعی برآن بود که طبیعت از عدد تشکیل شده است و همچنان تالس معتقد بود که عالم از آب ساخته شده و بدین ترتیب فیلسوفان طبیعی  دست به ایجاد فلسفه درمورد خلقت زده بودندن ، واین عصر را بنام دوره فلسفه نامنظم یونان باستان نیز یاد مکنند. فلیسوفان طبیعی متمرکزبودن بر سری فلسفه آسمانی وچگونگی خلقت عالم، درهیچ اثری از اندیشمندان فلسفی واجتماعی دیده نمیشود که حاکی ازتفکرفیلسوفان طبیعی درمورد انسان باشد حتی آنها خودشان را فراموش کرده بودند که چگونه وبربنیاد کدام اصول زندگی اجتماعی دارد و چه قوانین حاکم است بین  انسانها که باعث رفع نیاز مندی هامیشود واین یکی از اساسی ترین نقد های است که جماعت فلیسوف برآنها وارد میکنند.
سوفستائیان : بعد از فیلسوفان طبیعی ظهور سوفستائیان قابل توجه است واین جماعت بنا بر تبحر وتتبع که درفنون مختلف داشتند به سوفیست(دانشور) معروف شدند وبه زعم خودشان داناترو خردمند تر از سایرین بودند. آنها معتقد بودند که هیچ حقیقتی بیرون از انسان وجود ندارد وانسان خودش معیار حقیقت است ومیگفتند که جستجوی حقیقت بیرون از انسان تلاش بیهوده است . این ادعا درواقع حقیقت بیرون از ذهن انسان را نفی میکند ووجود وعدم وجود را به عنوان یک حقیقت مسلم قبول نداشتند واستدلال میکردند که اینکه گفتیم عدم ،عدم است به ناچار تقصدیق کرده ایم که عدم وجود دارد درغیر آنصورت وجود عدم نیز حقیقت ندارد وبدین ترتیب درمورد وجود، یکی از سوفیست ها بنام گورگیاس مدعی بود که فرضا قبول کردیم وجود موجود است اما قابل شناختن نیست واگر هم قابل شناختن باشد معرفتش از شخصی به شخصی دیگر قابل انتقال نیست.
سوفستائیان برای به کرسی نشاندن ادعای شان از روش جدل استفاده میکردند ودرفن جدل مهارت خاص داشتند تا آنجا که براساس استدلال موهوم وجدل های خسته کننده  میتوانستند چیزی را به ناحق به اثبات برسانند برای همین بود که سقراط از آنها بیزاری می جست ،معروفترین نماینده سوفیستائیان( priodikos ) که درفارسی پروتوگوراس مینامند ومعتقد بود که دنیا پرازرنج وبلیات است حاصل زندگی انسان چیزی جز این نیست ونگاه بدبینانه به زندگی داشت. دیگری هم گورگیاس (Gorgias )که اجمالا درفوق ذکر گردید.

سقراط (470-399 ق.م) :

اولین کسی بود که کلمه فلسفه را بکار برد وخود را فیلسوف (حکیم) خواند ،او برای احراز از سوفستائیان که خود شانرا سوفیست یعنی حکیم قلمداد میکردند به جای سوفیست ،کلمه فلسفه را بکاربرد که فاعل آن فیلسوف میشود.
اساس اندیشه سقراط را حقیقت جویی، گوش دادن به ندای وجدان، عدالت وخود شناسی تشکیل میدهد وتا آخرین لحظه حیات خود دست از اقدامات حقیقت جویانه نکشید تااینکه این مساله باعث مرگش گردید .
نکتهء جالب در اندیشه سقراط همان خودشناسی وی است که همیشه جوانان آتنی را در پارکها ومحل های تفریحی ومیدان های عمومی توصیه به آن میکرد ومیگفت اصل جامعه است که مادر آن زندگی میکنیم برای شناخت این اصل وزندگی در آن باید اول خود را بشناسیم وبه حقیقت وجودی مان پی ببریم تا بتوانیم زندگی انسانی وعزتمند داشته باشیم . جامعه شناسان درست همین نکته از تفکرسقراط را به عنوان تفکر اجتماعی وی می پندارد ، گرچه سقراط بیشتر دنبال حقیقت انسان به عنوان فرد بود تا انسان اجتماعی اما تلویحا اشاره به کل دارد که انسان جز آن میباشد ، وی معتقد بود که این جزباید سالم باشد تا کل در صلح بسربرد ، سقراط بر صلح سیاسی واجتماعی تاکید خاص داشت تا آنجا که شاگردانش اسباب فرار از زندان را برای او فراهم کرده بودند ودورش  جمع شدند ،پیشنهاد کردند که حاضر شود اززندان فرارکند اما او قبول نکرد واستدلال میکرد که اینکاربه دولت ضربه میزند وشما نباید کاری کنید که ضعف دولت را نشان دهد. وجود دولت وقانون را نیک میپنداشت وحمایت از آن را نیکوتر.
سقراط در باب زیبایی شناسی چند نقطه را اشاره میکند: 1-زیبایی جنبه الوهی دارد.2-ماهیت واحد ویگانه زیبایی دردرون خود حالت متکثر وتجزیه شونده داشته ودارای جنبه است، همانطوریکه درمعرفت اسلامی فتبارک الله واحسن والخالقین داریم.3-لذت بردن از چهره های زیبا وتصاویر زیبا لذت حسی است اما زیبایی تنها به آن خلاصه نمیشود بلکه لذت معنوی که از بعضی افعال سرچشمه میگرد نیز وجود دارد.4-زیبایی امر ماهوی وعارضی است ،عارض میشود بر شی وپدیده مستعد آن که کیفیت پذیرش آنرا داشته باشد.

یکی از متمایز ترین فضیلت اخلاق علمی سقراط این بود که همواره برآنانی که خودشانرا داناترین میدانستن میتاخت ومیگفت جاهل کسی است که به نادانی خود پی نبرده واعتراف نکند ویکی از معروفترین سخن وی دراین باره اینست که در آخرعمر به شاگردانش گفت :" من فهمیدم که نمیفهمم".
عمده ترین دلیل اعدام سقراط ناشی از مخالفت وی در پرستش خدایانی بود که آتنی ها میپرستیدند وسقراط پرستش خدایان بی روح وناتوان را سخت مذموم میشمرد که این کار اورا درنزد آتنی ها کافر جلوه میداد ودلیل دیگر هم اینکه سقراط متهم به انحراف جوانان آتنی گردید که اکثرا زیر موعظه های وی می نشست وسقراط تاثیر خاص بالای آنها گذاشته بود این امر باعث شد که حکام سیاسی آنروز ازگسترش نفوذ وی ترسید واورا متهم نموده وزندانی کرد تااینکه جام شوکران را نوشید.





۱ نظر:

gulabshahamani گفت...

بسیار عالی وعلمی بحث کرده اید قابل ستایش است نوعی نگاه تان به تفکر اجتماعی وریشه یابی آن
اما دوپشنهاد دارم درین زمینه خدمت استاد گرانقدر 1-منابع که استفاده کردید مشخص کنید.
2- پارادایم حاکم بر روش شناسی خود رابا توجه به رسالتی جامعه شناسانه تان در زمینه مشخص نماید

به درود